محل تبلیغات شما

97

بچه که بودم عمه ای که تو روستا بزرگم زندگی می کرد یه توله سگ خرید. اسمش روُ گذاشت جیمی (به قول مادرم جیمی کارتر). یه صحنه ی مبهم از تولگی های جیمی تو خاطرم هست؛ پشت نرده های چوبی بالا پایین می پرید و دم ت میداد. طبیعتاً نمی ذاشتن به سگ دست بزنیم؛ نجسه. به علاوه از بچگی این تصور روُ بهمون القا کردن که سگ خیلی پیش بینی ناپذیره و هر لحظه ممکنه گاز بگیره، بنابراین هر بار که می رفتیم ییلاق، در عین علاقه ای که به جیمی داشتم تو بدو ورود ترس کوچیکی هم ازش داشتم و راه سراشیبی منتهی به خونه روُ که جیمی معمولاً وسطش می نشست و به در نگاه می کرد، با اندکی احتیاط طی می کردم. شب هایی که بعد شام باقی مونده ی غذا (که هیچ وقت شامل گوشت نبود، فقط برنج و استخون و نون.) روُ برای جیمی می بردیم و از روی ایوون کوتاه خونه براش روی زمین می ریختیم یادمه. مرتب دم ت میداد و انتظار می کشید. حالا که دارم اون خاطرات روُ مرور می کنم، حس دلسوزی ام تحریک شده و به نظر میاد به همون دلیلی که اون زمان حس دلسوزی ام تحریک میشد. همیشه دلم می خواست بهش غذای بیشتری بدم. برام سؤاله چرا از غذای خودم نمی دادم. نمی دونم. اون وقت ها هم مثل الان غذای زیادی نمی خوردم. اگر می خواستم از غذای خودم بهش بدم، صد در صد با مخالفت صد در صدی همه روبرو می شدم. آدم از غذای خودش به سگ بده؟ چه کارها. شاید هم اونقدری دوستش نداشتم که از غذای خودم بهش بدم. شاید هم خودم روُ راضی کرده بودم که حتماً از جای دیگه غذا گیر میاره. این هم برام سؤاله که دیگه از چه منبعی غذا گیر میاورد، چون فکر کنم عمم فقط یک بار تو بیست و چهار ساعت بهش غذا میداد که اون هم واقعاًً مقدارش کم بود (شاید صبح ها بهش نون هم میداد؟ یادم نیست.). 

     یهو دلم برای جیمی تنگ شد. یک روز، فکر می کنم کمتر از هیجده سالم بود، رفت و دیگه برنگشت. مُرد. و این قضیه هیچکس روُ ناراحت نکرد و همه با لحن کاملاً عادی دربارش حرف زدن. من یک کمی ناراحت شدم، و الان که یادش افتادم، حدس می زنم بیشتر از اون زمان ناراحتم. شاید چون علاقه ام به سگ ها خیلی بیشتر از قبل شده. ای کاش اون زمان هم طرز فکر حالا روُ داشتم و با اون حیوون رابطه ی دوستانه ای ایجاد می کردم. هیچوقت هیچکس اون حیوون بیچاره روُ نوازش نکرد، چون کسی براش ارزشی بیشتر از یک موجود کثیف که فقط باید ازش استفاده کرد و یک غذای بخور و نمیری بهش داد قائل نبود. حیف. جیمی، سگ بومی سفید و قهوه ای، دلم برات تنگ شده. 


     چی شد یاد جیمی افتادم؟ شاید صدای پارس سگ هایی که چند شبه از بیرون می شنوم. نمی دونم این سگ ها صاحب دارن یا نه و این که صداها دقیقاً از کجا میاد. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها