محل تبلیغات شما

108

گاهی از وبلاگم بدم میاد، چون حس می کنم این مدت نوشتنم بی ثمر بوده و منوُ به اهدافم نرسونده. الان همچین حسی دارم. بدم میاد از این وبلاگ مسخره. 


     وقتی از ناهارم فقط بادنجونای خورش روُُ با سه چهار تا قاشق برنج می خورم و چند ساعت بعدش به مدت یک و نیم ساعت تو خیابونای شلوغ با یه لپتاپ دو کیلویی روی شونه های ضعیفم می چرخم و تهشم به چیزی که میخوام نمی رسم، و بعد می بینم تو خونه چیزی برای خوردن نیست، عصبی میشم. همه ی آدم ها اگه آب و غذا یه مدت بهشون نرسه اعصابشون یکم بهم میریزه، مخصوصن اونایی که مثل من از نظر بدنی ضعیفن. من با غذا شدیدن مشکل دارم. اشتهام کمه و به طعم و مزه ی غذا خیلی حساسم. مثلن از برنج امروز اصلن خوشم نیومد، اصلن خوشمزه نبود. تعجب می کنم از کسایی مثل مادرم که برنج روُ با لذت می خورن. کلن تعجب می کنم از کسایی که غذا رو با لذت می خوردن. کاش منم مثل اونا بودم. من از دیدن ظاهر رنگارنگ خیلی از غذاها چه زنده چه تو عکس خیلی ذوق می کنم و دلم غذا می خوادش، ولی وقت خوردن که میشه، فرقی نمی کنه غذا چقدر رنگارنگ و شیک و خوشبو باشه، در نهایت خیلی کمتر از اون چیزی که براش شور و شوق داشتم می خورم. 

     دارم از گشنگی می میرم. کاش شام زودتر آماده بشه. مرکز شهر که بودم بوی فست فودی ها طبق معمول برام خوشایند بود.  وقتی اتوبوس میدون کوچیک شهر روُ دور میزد، چشمم افتاد به دو تا خانوم که تو یه فست فودی خیلی کوچیک که طبقه ی بالا بود نشسته بودن. چه جای دنج و بانمکی. دوست دارم بدونم از اون بالا مرکز شهر چجوری دیده میشه. کاش یه دوستی داشتم گاهی با هم می رفتیم بیرون یه چیزی می خوردیم. این آرزو روُ همون جا تو اتوبوس کردم، ولی اون موقع مشخصن منظورم از دوست، دوست مؤنث بود، و همچنین دوست دختر. به خاطر تربیت مادرم زیاد اهل غذای بیرون نیستم و تا مجبور نشم و چاره ای نداشته باشم نمی تونم خودم روُ راضی کنم  بیشتر از هفته ای یه بار غذای بیرون بخورم. وقتی پیش پدر و مادرم هستم که حتی ماهی یه بارم نمی خورم، چون اونا، مخصوصن مادرم، از غذای بیرون خوششون نمیاد. 

     البته دوستی که پایه باشه دارم، ولی تو این شهر نیست. کاش یه کار پاره وقت کوچیک داشتم. خجالت می کشم نود درصد مواقع که میریم بیرون اون حساب می کنه. میگه وقتی دستت رفت تو جیب خودت نوبت توئه. پس کی این اتفاق میفته؟ الان حالم بد شد از فکر اینکه همش اون حساب میکنه. تنها چیزی که یکم بهم دلداری میده اینه که اختلاف سنمون نسبتن زیاده و اونم وقتی همسن من بود کار نداشت، در نتیجه از این لحاظ درکم می کنه.  


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها