محل تبلیغات شما

104

این طور نیست که خسته نباشم، خوابم نیاد، و اگه چشماموُ ببندم خوابم نبره. این طور نیست که نتونم بخوابم. نمی خوام بخوابم.


     امروز خاله ی مامانم ناهار دعوت بود. طبق معمول گیر داد به موهام که چرا کوتاهن: "کیجا شه می ره نَزِن! وِنه جِلو ره چه کِتا هاکِردی، بِزچه بَییی!" (="دختر موهاتوُ نزن! جلوشوُ چرا کوتاه کردی، [شبیه] بزغاله شدی!") ممنونم از اعضای این ایل و تبار که منوُ شبیه بزغاله می بینن (گویا بز موهای بالای سرش شبیه چتریه.). حالا عیبی نداره، من حیوونا روُ دوست دارم. در ادامه مدعی شد "خوشگلی" زن به بلند بودن موهاشه و از نوه های خودش مثال زد که موهاشون به کمرشون میرسه. گفتم: "خاله اون قدیم بود!" تو گوشش نمیره. به علاوه معلوم شد اعتقاد داره زن وقتی موهاشوُ کوتاه می کنه که کار اشتباهی کرده باشه (لابد منظور قدیمی ها از کار اشتباه کوتاهی در خدمت به شوهره؟ بعضی از دختر/زن های امروزی هم وقتی تو رابطه با جنس مخالف دچار ناکامی میشن موهاشونوُ کوتاه می کنن که گاهی با یه جور حس بیزاری از جنس مخالف همراهه.). در آخر پیشنهاد می کنه به موهام جیوه بزنم تا رشدش بیشتر بشه (چون من برای این که از شرش خلاص شم گفتم موهام رشد نمی کنه. واقعن هم رشد موهام کمه.)! جیوه سمیه.  یعنی قدیم زن ها جیوه می ریختن رو سرشون؟ وات دافاک. 

     مامانم میگه قدیمی ها خیلی از موی کوتاه برای زن بدشون میومد. خالش کفرش درمیاد وقتی می بینه یه دختر موهاش کوتاهه. من خاله ی مامانم روُ دوست دارم، البته در حدی که سالی دو سه بار در حد سه چهار ساعت ببینمش. بیشتر از این بشه فکر نکنم بتونم هجوهاش و توهین هاش به مظهر پاک و مقدس موهای خودم روُ تحمل کنم. دوری و دوستی. 

     یادمه وقتی خیلی بچه بودم (زیر 10 سال) مامانم هر از گاهی موهام روُ کوتاه می کرد. خودش کوتاه می کرد. مدل خاصی بلد نبود، صرفن یه اندازه کوتاهشون میکرد. بابام خیلی بدش میومد  و به مامانم غر میزد. ظاهرن مامانم برا اینکه موهام کمتر بریزه و مجبور نشه موهای من روُ کف آشپزخونه و اتاق تحمل کنه این کار روُ می کرد. به هر حال بزرگتر که شدم دیگه نذاشتم مامانم موهاموُ کوتاه کنه. احتمالن دیدن چهره ی عصبانی پدرم تو اجتنابم از موی کوتاه تأثیرگذار بود، ولی یه دلیل دیگه هم به نظرم میرسه و اونم اینکه من دلم میخواست مامانم همیشه من روُ ببره آرایشگاه، در صورتی که مامانم بیشتر تمایل داشت خودش کوتاه کنه تا مجبور نشه پول خرج کنه.


     86 تا از کانتکت هام روُ پاک کردم. مثلاً که چی؟ فلان دوستِِ فلان دوستم تو دانشگاه، فلانی که چند سال پیش از کارهای دستیش تو جمعه بازار پارکینگ پروانه خوشم اومده بود، مربی قدیمی فلان باشگاه که سه چهار سال پیش می رفتم، فلان دختره تو خوابگاه که سه چهار باهاش درباره ی گربه های خوابگاه صحبت کردم، فلان کتابفروشی تو تهران که تا حالا هیچ کتابی ازش نخریدم. شماره این افراد و مکان ها روُ می خوام چیکار؟ یادم اومد سال اول و دوم دانشگاه دوست داشتم تعداد کانتکت هام زیاد باشه. می خواستم خودم روُ فریب بدم. که تعداد کانتکت هام به نظرم زیاد بیاد و این حس دروغین بهم دست بده که منم با دیگران در ارتباطم! به همون اندازه ای که همسن هام هستن! ولی الان حالم بهم می خوره. چند وقته حالم بهم می خوره از دیدن اون اسامی و شماره هایی که دیگه هیچوقت قرار نیست و نمی خوام هم که قرار باشه باهاشون در ارتباط باشم. 86 تا کانتکتِِ بیخود و نامربوط به زندگیم روُ پاک کردم. یه چندتایی کانتکت دیگه هم هست که شک دارم پاکشون کنم یا نه. بعدن بهشون فکر می کنم. الان از این پاکسازی حس خوبی دارم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها